واران آمده بود پیشش. نشسته بود مقابلش و اشک میریخت. اشکهایش قرمز بودند. شبیه پیراهنی که تنش بود. دست کشید به موهای واران. سفت شده بودند. تکهای گل از موهایش پایین افتاد. برش داشت. واران میخندید. لبخندش سفید بود. شبیه پیراهنی که تنش بود. موهایش ریخته بودند دورش. دستش را باز کرد. انگشتر تویش بود. سیاه بود... ؛
خرید کتاب جورج اورول یکی از دوستان من بود
جستجوی کتاب جورج اورول یکی از دوستان من بود در گودریدز
معرفی کتاب جورج اورول یکی از دوستان من بود از نگاه کاربران
داستاني راجع كولبرايي كه توي مرزاي همين كشور درد ميكشند ورو به پر پر شدن ميرند به اختيار خودشون تا بتونند خانوادشونو اداره كنند!
هيچي نميتونم بگم جز اينكه خاك بر سركسايي كه دغدغه ي جيبشون،چشمشون رو كور كرده وجاي مفيد بودن مثل يه غده ي سرطاني توي بدن اين مملكت فرمانروايي ميكنند!
واقعا حالا معني توصيه ي امام علي به مالك اشتر رو براي اباداني مملكت ميفهمم كه اگر مملكت اباد باشه جايي براي اين بندو بساطا نميزاره!
ايكاش روزي برسه كه اگر كسي تحصيل ميكنه به اميد ارتقاوساختن مملكت بره نه صرف مدرك!
مشاهده لینک اصلی
اینجا صدای گرگها بلندتر است، رمانیه در مورد کولبرها، در مورد اثرات جنگ و گمشدههای جنگ، در مورد دردها و دردها...
شوان و هومان و راویار و هیوا چهارتا دوست هستند که کولبرند، رمان روایت دردهای اونهاست، شوان سادهترین شخصیت کتابه، پسری به ظاهر کمهوش که خانوادهاش از بمباران شیمیایی حلبچه به منطقه هورامان گریختهاند... کتاب دردهای کولبرها رو روایت میکنه، گریزی میزنه به سال ۱۳۶۶ و بمباران شیمیایی حلبچه، به تصاویر دردناک جنگ، و در عین حال فضای داستان تلفیق میشه با افسانهها و شعرهای کردی که شوان میخونه... و عشقی که سراغ شوان میاد...
عالی بود، تلخ و دردناک بود، اما انقدر خوب توصیف و نوشته شده بود که دوست نداشتم انقد کوتاه و زود تموم شه... حیفه که نویسندهها و کتابهای خوب ایرانی انقدر مهجورن، که هیچجا صحبتی ازشون نیست و خونده نمیشن، خود من هم انتظار نداشتم این کتاب در این حد عالی و خوندنی باشه، کتابهای ایرانی خوب رو دریابیم.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب جورج اورول یکی از دوستان من بود
خرید کتاب جورج اورول یکی از دوستان من بود
جستجوی کتاب جورج اورول یکی از دوستان من بود در گودریدز
هيچي نميتونم بگم جز اينكه خاك بر سركسايي كه دغدغه ي جيبشون،چشمشون رو كور كرده وجاي مفيد بودن مثل يه غده ي سرطاني توي بدن اين مملكت فرمانروايي ميكنند!
واقعا حالا معني توصيه ي امام علي به مالك اشتر رو براي اباداني مملكت ميفهمم كه اگر مملكت اباد باشه جايي براي اين بندو بساطا نميزاره!
ايكاش روزي برسه كه اگر كسي تحصيل ميكنه به اميد ارتقاوساختن مملكت بره نه صرف مدرك!
مشاهده لینک اصلی
اینجا صدای گرگها بلندتر است، رمانیه در مورد کولبرها، در مورد اثرات جنگ و گمشدههای جنگ، در مورد دردها و دردها...
شوان و هومان و راویار و هیوا چهارتا دوست هستند که کولبرند، رمان روایت دردهای اونهاست، شوان سادهترین شخصیت کتابه، پسری به ظاهر کمهوش که خانوادهاش از بمباران شیمیایی حلبچه به منطقه هورامان گریختهاند... کتاب دردهای کولبرها رو روایت میکنه، گریزی میزنه به سال ۱۳۶۶ و بمباران شیمیایی حلبچه، به تصاویر دردناک جنگ، و در عین حال فضای داستان تلفیق میشه با افسانهها و شعرهای کردی که شوان میخونه... و عشقی که سراغ شوان میاد...
عالی بود، تلخ و دردناک بود، اما انقدر خوب توصیف و نوشته شده بود که دوست نداشتم انقد کوتاه و زود تموم شه... حیفه که نویسندهها و کتابهای خوب ایرانی انقدر مهجورن، که هیچجا صحبتی ازشون نیست و خونده نمیشن، خود من هم انتظار نداشتم این کتاب در این حد عالی و خوندنی باشه، کتابهای ایرانی خوب رو دریابیم.
مشاهده لینک اصلی