تا زمانی که به سبب قوانین و رسوم عذابی اجتماعی پدید آید که در اوج تمدن دوزخهایی بیافریند و تقدیر الاهی را با مصیبتی انسان بیالاید؛ تا زنانی که سه گرفتاری زمانه-سقوط مرد به دلیل رنجبری تباهی زن به دلیل گرسنگی نزاری کودک به دلیل ناآگاهی از میان نرفته باشد؛ تا زمانی که در سرزمینی اختناق اجتماعی امکانپذیر باشد یا به بیان دیگر و از دیدگاهی گستردهتر تا زمانی که در زمین نادانی و بینوایی باشد کتابهایی از این دست بیفایده نخواهند بود.یقین دارم که این کتاب اگر یکی از مهمترین آثار جهان نباشد مهمترین اثر من است.ویکتورهوگو آثار ویکتور هوگو از غنای واژگانی بسیاری برخوردارند و شاید اگر در زمینه نگارش فرهنگهای فرانسه تجربه نداشتم نمیتوانستم دشواریهای ترجمه بینوایان را از سر راه بردارم و متنی چنان روان و یکدست عرضه کنم که همچون متن فرانسهاش تاثیرگذار باشد.
خرید کتاب بینوایان (2جلدی)
جستجوی کتاب بینوایان (2جلدی) در گودریدز
معرفی کتاب بینوایان (2جلدی) از نگاه کاربران
دوستان گرانقدر، تمامی شما عزیزان، با این اثر معروفِ «ویکتور هوگو» آشنا هستید و شخصیت اصلی داستان «ژان وال ژان» و دخترک دوست داشتنی و بیچاره «کوزت» و آن مأمور سمج و چندش آور «ژاور» را میشناسید. لذا چکیده نویسی و توضیح در مورد این داستان، بیهوده است
تنها بخشی از نوشته های کتاب که به نظرِ من، میشود احساسات و نوع اندیشۀ «ویکتور هوگو» را از آن دریافت و البته فقط هم در نوشته هایش میتوان آن را متوجه شد و در فیلم و سریال هایی که ساخته شده خبری از این متون جالب توجه نیست را برایتان در زیر مینویسم... «ویکتور هوگو» با چند خط نشان میدهد که آنچه در روز مره و زندگی پیش می آید به قانون های طبیعت ارتباط دارد و به موهومات و خرافاتی همچون قضا و قدر الهی مربوط نیست
شما عزیزان در مورد آن بخش از داستان که یک کشیش به «ژان وال ژان» پناه میدهد و از او پذیرایی کرده و او را آقا خطاب میکند و حتی برای پذیرایی از ظروف نقره استفاده میکند، اطلاع دارید و این بخشی که میخواهم برایتان بنویسم، مربوط میشود به زمانی که «ژان وال ژان» شب هنگام از جایش برمیخیزد و به اتاق کشیش میرود تا او را به قتل برساند و نقره ها را بدزدد... ژان بالا سر کشیش رفته و ...... ادامه در زیر از متون کتاب انتخاب شده است
********************************
طبیعت گاهی اثرات و مناظر خود را با یک نوع تناسب عجیب و پرمعنا، به کارهای ما مخلوط میکند. چنانکه پنداری میخواهد ما را به تفکر وا دارد
تقریباً از نیم ساعت قبل، قطعه ابرِ بزرگی قسمتی از آسمان را پوشانده و دامن خود را بر چهرۀ ماه گسترده بود. همان لحظه که «ژان وال ژان» مقابل تخت خواب کشیش ایستاد... سینۀ این ابر مثل اینکه قصد تعمدی دارد، شکافته شد و شعاعِ درخشان ماه از شیشه های پنجره عبور کرده... درست به روی چهرۀ رنگ پریدۀ کشیش افتاد و آن را روشن کرد
کشیش نیکوکار با آرامی و صفا خوابیده بود، سر او به روی بالش یک وری افتاده بود
در آن لحظه که شعاع ماه وارد اتاق شد و به روی این روشنایی درونی (یعنی صورت کشیش) قرار گرفت، شکوه و عظمت زائد الوصفی به استراحت قابل تقدیس کشیش بخشیده... موی سفید و چشمان بسته و چهرۀ درخشان از امید و اعتماد این پیرمرد را ملکوتی و با شکوهی فرا گرفته بود
دست «ژان وال ژان» با آلت قتاله بالا رفته و یک لحظه باقی بود تا پائین بیاید و کار آن مرد روحانی را بسازد و در همین لحظه بود که ابر سیاه از روی ماه عقب رفت و روشنائی ماه از پنجره به صورت نورانی کشیش افتاد
یک لکه ابر یا یک شعاع کوچکی از ماه، یک صحنۀ خون آلود را به صحنه ای مقدس مبدل ساخت....«ژان وال ژان» نه تنها کشیش را نکشت، بلکه به احترام کشیش، کلاه از سر برداشته، پس از تعظیم به خوابگاه آن مرد روحانی، از اتاق خارج شد
-----------------------------------------------------
امیدوارم این ریویو برای شما ادب دوستانِ خردگرا، مفید بوده باشه
«پیروز باشید و ایرانی»
مشاهده لینک اصلی
کتاب رو چطور خوندم؟
پنج شش ماه پیش نسخهی صوتی این کتاب رو دانلود کرده بودم و شبهایی که بیخواب میشدم و میخواستم خوابم ببره به یک قسمتش گوش میدادم. برای منی که توی بیخوابیهام باید هزاران بار غلت بزنم تا خوابم ببره معجزه میکرد. داستان اونقدر شیرین و صدای راوی اونقدر دلنشین بود که کم کم کلمهها معنی خودشون رو از دست میدادن و هنوز نیم ساعت نشده خیلی راحت خوابم میبرد
.
چطور کتابی خوندم؟
کم و بیش همهمون از زندگی و زمانهی دختر بینوای داستان و ژان والژان باخبر هستیم. اما کتاب پر هست از روابط دونفرهی جالبی که به اقتضای رمان شکل میگیرن و از بین میرن. رابطههای مثل رابطهی اسقف میریل-ژان والژان، ژان والژان-فانتین، کوزت- تناردیهها، ژان والژان-تناردیهها، ماریوس-کوزت، ژان والژان- ماریوس و بالاخره شاهکار رابطهها ژان والژان- بازرس ژاور
.
اگه بخوام صادقانه بگم از یک جای کتاب به بعد فقط برام بازرس ژاور مهم بود. یکی از پیچیدهترین شخصیتهایی که تا حالا تو رمانی باهاش مواجه شدم. کاش عمر ویکتور هوگو به دنیا بود و راجعبه کودکیها و جوونیهای بازرس ژاور هم کتاب مینوشت.
اوجش کجا بود؟
برای من رمان دو تا نقطهی اوج داشت. یکی جایی که ژان والژان که در هیئت شهردار شهر هست میره تو دادگاه و برای اینکه یه نفر بیگناه دیگه به جای اون مجازات نشه خودش رو لو میده.
و اون یکی که شاهکار نقطههای اوج هست: لحظههای پیش از خودکشی بازرس ژاور هست.
بعدش چی؟
بعدش میرم سراغ تحلیلی که ماریو وارگاس یوسا برای این رمان نوشته و نشر نیلوفر چاپش کرده.
حرف آخر؟
وااله سلامتی. قربونت. تو چه خبرا؟ رو فرمی؟ خانوم بچهها خوبن؟ بابا طرفای مام بیان، یه استکان چایی که دیگه پیدا میشه که جلوتون بذاریم بابا
(این بابای دوم به دلیل این هست که جمله طولانی شده و حافظهی خراب گوینده به یاد نگه نداشته که اول چیزی که میگفت هم یک بار بابا گفته)
ولی این کتاب رو حتما بخون. چیزی که قبلا در موردش میدونی با چیزی که بعد از خوندنش روت میمونه زمین تا آسمون فرق میکنه
.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب بینوایان (2جلدی)
خرید کتاب بینوایان (2جلدی)
جستجوی کتاب بینوایان (2جلدی) در گودریدز
تنها بخشی از نوشته های کتاب که به نظرِ من، میشود احساسات و نوع اندیشۀ «ویکتور هوگو» را از آن دریافت و البته فقط هم در نوشته هایش میتوان آن را متوجه شد و در فیلم و سریال هایی که ساخته شده خبری از این متون جالب توجه نیست را برایتان در زیر مینویسم... «ویکتور هوگو» با چند خط نشان میدهد که آنچه در روز مره و زندگی پیش می آید به قانون های طبیعت ارتباط دارد و به موهومات و خرافاتی همچون قضا و قدر الهی مربوط نیست
شما عزیزان در مورد آن بخش از داستان که یک کشیش به «ژان وال ژان» پناه میدهد و از او پذیرایی کرده و او را آقا خطاب میکند و حتی برای پذیرایی از ظروف نقره استفاده میکند، اطلاع دارید و این بخشی که میخواهم برایتان بنویسم، مربوط میشود به زمانی که «ژان وال ژان» شب هنگام از جایش برمیخیزد و به اتاق کشیش میرود تا او را به قتل برساند و نقره ها را بدزدد... ژان بالا سر کشیش رفته و ...... ادامه در زیر از متون کتاب انتخاب شده است
********************************
طبیعت گاهی اثرات و مناظر خود را با یک نوع تناسب عجیب و پرمعنا، به کارهای ما مخلوط میکند. چنانکه پنداری میخواهد ما را به تفکر وا دارد
تقریباً از نیم ساعت قبل، قطعه ابرِ بزرگی قسمتی از آسمان را پوشانده و دامن خود را بر چهرۀ ماه گسترده بود. همان لحظه که «ژان وال ژان» مقابل تخت خواب کشیش ایستاد... سینۀ این ابر مثل اینکه قصد تعمدی دارد، شکافته شد و شعاعِ درخشان ماه از شیشه های پنجره عبور کرده... درست به روی چهرۀ رنگ پریدۀ کشیش افتاد و آن را روشن کرد
کشیش نیکوکار با آرامی و صفا خوابیده بود، سر او به روی بالش یک وری افتاده بود
در آن لحظه که شعاع ماه وارد اتاق شد و به روی این روشنایی درونی (یعنی صورت کشیش) قرار گرفت، شکوه و عظمت زائد الوصفی به استراحت قابل تقدیس کشیش بخشیده... موی سفید و چشمان بسته و چهرۀ درخشان از امید و اعتماد این پیرمرد را ملکوتی و با شکوهی فرا گرفته بود
دست «ژان وال ژان» با آلت قتاله بالا رفته و یک لحظه باقی بود تا پائین بیاید و کار آن مرد روحانی را بسازد و در همین لحظه بود که ابر سیاه از روی ماه عقب رفت و روشنائی ماه از پنجره به صورت نورانی کشیش افتاد
یک لکه ابر یا یک شعاع کوچکی از ماه، یک صحنۀ خون آلود را به صحنه ای مقدس مبدل ساخت....«ژان وال ژان» نه تنها کشیش را نکشت، بلکه به احترام کشیش، کلاه از سر برداشته، پس از تعظیم به خوابگاه آن مرد روحانی، از اتاق خارج شد
-----------------------------------------------------
امیدوارم این ریویو برای شما ادب دوستانِ خردگرا، مفید بوده باشه
«پیروز باشید و ایرانی»
مشاهده لینک اصلی
کتاب رو چطور خوندم؟
پنج شش ماه پیش نسخهی صوتی این کتاب رو دانلود کرده بودم و شبهایی که بیخواب میشدم و میخواستم خوابم ببره به یک قسمتش گوش میدادم. برای منی که توی بیخوابیهام باید هزاران بار غلت بزنم تا خوابم ببره معجزه میکرد. داستان اونقدر شیرین و صدای راوی اونقدر دلنشین بود که کم کم کلمهها معنی خودشون رو از دست میدادن و هنوز نیم ساعت نشده خیلی راحت خوابم میبرد
.
چطور کتابی خوندم؟
کم و بیش همهمون از زندگی و زمانهی دختر بینوای داستان و ژان والژان باخبر هستیم. اما کتاب پر هست از روابط دونفرهی جالبی که به اقتضای رمان شکل میگیرن و از بین میرن. رابطههای مثل رابطهی اسقف میریل-ژان والژان، ژان والژان-فانتین، کوزت- تناردیهها، ژان والژان-تناردیهها، ماریوس-کوزت، ژان والژان- ماریوس و بالاخره شاهکار رابطهها ژان والژان- بازرس ژاور
.
اگه بخوام صادقانه بگم از یک جای کتاب به بعد فقط برام بازرس ژاور مهم بود. یکی از پیچیدهترین شخصیتهایی که تا حالا تو رمانی باهاش مواجه شدم. کاش عمر ویکتور هوگو به دنیا بود و راجعبه کودکیها و جوونیهای بازرس ژاور هم کتاب مینوشت.
اوجش کجا بود؟
برای من رمان دو تا نقطهی اوج داشت. یکی جایی که ژان والژان که در هیئت شهردار شهر هست میره تو دادگاه و برای اینکه یه نفر بیگناه دیگه به جای اون مجازات نشه خودش رو لو میده.
و اون یکی که شاهکار نقطههای اوج هست: لحظههای پیش از خودکشی بازرس ژاور هست.
بعدش چی؟
بعدش میرم سراغ تحلیلی که ماریو وارگاس یوسا برای این رمان نوشته و نشر نیلوفر چاپش کرده.
حرف آخر؟
وااله سلامتی. قربونت. تو چه خبرا؟ رو فرمی؟ خانوم بچهها خوبن؟ بابا طرفای مام بیان، یه استکان چایی که دیگه پیدا میشه که جلوتون بذاریم بابا
(این بابای دوم به دلیل این هست که جمله طولانی شده و حافظهی خراب گوینده به یاد نگه نداشته که اول چیزی که میگفت هم یک بار بابا گفته)
ولی این کتاب رو حتما بخون. چیزی که قبلا در موردش میدونی با چیزی که بعد از خوندنش روت میمونه زمین تا آسمون فرق میکنه
.
مشاهده لینک اصلی